تو خورشید طلایی که دو تا پرچم سرخش نمادش به مدار هم و با هم بدرخشند و بتابند و نخوابند




باز و از سینه دلم، با دل خون پای برهنه زده بیرون
به گمانم شده مجنون! به کجا می بردم؟ این که چنین بال کشیدست و پریدست و رهیدست
چه جانکاه کشید از دل خود آه، دلم سوخت برای دلمو
تا که نشستم به بر حرف دل خویش
شنیدم که به لب ندبه کنان، مویه کنان، موی کنان آه کشان
از دل و جان گفت سوال از چه بدین حال شب و روزم و این غصه جان سوز
که یاران و رفیقان همه گشتند مسافر همه زائر همه حاجی همه محرم و گمانم که همین الان گرم طوافند به دورحرم قبله عالم
همان عشق معظم همان روح مکرم
خداوند غم و اشک محرم و من غمزده اینجا تک وتنها!
بازدلم با دل خون گفت: دل من، تو کجا دیده دو چشمت که در این ظلمت گمراهی و این اصل سیاهی که کسی خرج کسی شعله کبری نکرده است؟! تو خورشید طلایی که دو تا پرچم سرخش نمادش به مدار هم و با هم بدرخشند و بتابند و نخوابند !
دل گمشدگان را چو بیابند بیارند به سر سفره ارباب نشانند
چه بزمی است در این سفره که یک سو بود جنت الرباب و بود سوی دگر جنت العباس و در این بین چه بین الحرمینیست؟ که با شور حسینی همه سینه زنان گریه کنان، ناله زنا،ن سینه زنان، شور بگیرند برای پسر حضرت زهرا!
کربلا کربلا کرب و بلا یا ثارالله
کربلا کعبه دلهاست، خدا می داند دیدنش آرزوی ماست، خدا می داند